لاک پشت پشتش‌ سنگین‌ بود و جاده‌های‌ دنیا طولانی. می‌دانست که‌ همیشه‌ جز اندکی‌ از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته‌ می‌خزید، دشوار و کُند و دورها همیشه‌ دور بود. سنگ‌پشت‌ تقدیرش‌ را دوست‌ نمی‌داشت‌ و آن‌ را چون‌ اجباری‌ بر دوش‌ می‌کشید.
پرنده‌ای‌ در آسمان‌ پر زد، سبک و سنگ‌پشت‌ رو به‌ خدا کرد و گفت: این‌ عدل‌ نیست، این‌ عادلانه نیست. کاش‌ پشتم‌ را این‌ همه‌ سنگین‌ نمی‌کردی. من‌ هیچ‌گاه‌ نمی‌رسم. هیچ‌گاه. و در لاک سنگی‌ خود خزید، به‌ نیت‌ ناامیدی.


گالری مدهوش این‌ منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تصفیه دانلود برنامه | تکنولوژی | علمی کاهش وزن رژیم لاغری سریع مرجع تخصصی سازه های جهان نصب و راه اندازی ویپ - خدمات ویپ - پشتیبانی ویپ جوملا-اسکریپت-آموزش HTML -آموزش کامل برنامه نویسی Headset DL موسسه راه علم و دانش پارسی